جدول جو
جدول جو

معنی گهر نشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

گهر نشاندن
(سَ رِ کَ / کِ دَ)
مخفف گوهر نشاندن. ترصیع و گوهرنگاری باشد
لغت نامه دهخدا
گهر نشاندن
جای دادن گوهر بر چیزی (چون انگشتری) ترصیع
تصویری از گهر نشاندن
تصویر گهر نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ شُ دَ)
خارکشتن و مرادف خار خلیدن و خار رفتن در چیزی بود:
خار سودای تو در دل بهوای گل وصل
بنشاندیم همه خون جگر بار آورد.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ فَ لَ / لِ چَ کَ دَ)
مخفف گوهر افشاندن. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ کَ دَ)
کاشتن گل. نشا کردن گل. نشاندن گل چون نشاندن نهال یا نهال نشاندن:
عمارت همی کرد و زر میفشاند
همه خار میکند و گل مینشاند.
نظامی (از آنندراج).
من آن مستم که گر گل مینشانم تاک میروید
ز تاکم برگ هم با سینۀ صدچاک میروید.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ رَ سَ تَ)
ترصیع. رجوع به ترصیع شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
مخفف گوهر فشاندن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ کَ / کِ دَ)
فتنه خواباندن. خاموش کردن فتنه و آشوب:
جوابی دهی شور شهری نشانی
حدیثی کنی کار خلقی گشایی.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ دَ)
پراکندن گوهر. در پاشیدن. ریختن و نثار کردن جواهر، بخشش های شایان کردن. کرم و سخاوت نمایان کردن، باران باریدن از ابر، سخن های نادره و بلیغ و فصیح گفتن، کلمات رسا و بلیغ نوشتن. رجوع به گوهر افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهر نشانی
تصویر گهر نشانی
عمل و شغل گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
گل کاشتن: بنام خلاف تو گر گل نشانند سنان جگر دوز و خنجر دهد بر. (ازرقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنشاندن
تصویر گردنشاندن
گردنشاندن از... زایل کردن گرد و غبار از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر نشاندن
تصویر گوهر نشاندن
جای دادن گوهر بر چیزی (چون انگشتری) ترصیع
فرهنگ لغت هوشیار
نشاننده گوهر جواهر نشان، آنچه که در آن گوهر نشانده باشند: ز طوق زر و تاج گوهر نشان شد از سر فرازان و گردنکشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: دهان و لبش بود گوهر فشان سخن گفتنش بود گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار